حضور عشق

 

شـرار بـوسـۀ او آتـشی بـه عـالـم زد
ز قعر عـشـق بـرون در نهاد آدم زد
گـرفـت آتـش او جسـم و جـان بـیتابم
اساس دردومحن را زریشه برهم زد
زبوی عـشق ندیـدیم در جهان خوشتر
حـلاوتی که سـحر از لـبان شـبنم زد
کتاب سـبز طبیعت که نیست پایانش
نگاه عشق و هنر برگزید و باهم زد
نوای سـاز طرب از محیط موسـیقار
به دل نشست گوارا چه زیر یا بم زد
چو رنگریز طبیعت خیالم از احساس
چه نقش‏های خوشی از ترانه پیهم زد


 

نثار عطـر طـراوت بـه گلشـن انسان
حلاوتی اسـت که بایـد مثال هردم زد
نشاط بادۀ دانش که هست زیب حیات
چـو تشـنگان بیابـان ز سـاغر جم زد
بـه عرصه گاه کـرم از بـرای آزادی
هزار بـوسـۀ خوش بر مزار حاتم زد
ز بهرصلح و صفا در فضای مهتابی
نهیب برشب و سیلی به کینه و دم زد
بـه بـزمگاه طرب بهر خـوشی مردم
نشـاط بـاده بـه غمخانه های ماتم زد
بنای کهنه فروریخت در قلمرو ذهن
زمـانه نقـش دگـر بـر نگین خاتم زد
ز بیم خیل حسـودان یا ز جبر زمان
کلام دل بـه اشــارت چـرا کم کم زد
زاختـصار سخن کـی رسـد پـیـام دل
خوشا اگر سخنی روشن و منظم زد
هزار موسی عمران و رستم دسـتان
حضورعشق به زانونشست وسرخم زد
بنـای وحـدت دل هـای ما شــود آباد
که عشق خشت بنارا دقیق محکم زد

منبع :خراسان زمین_ رسول پویان

خروج از نسخه موبایل